محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

محمدمهدی تحفه بهشتی ما

پسری است از بهشت، دلخوشی مادر و بابا

علاقه به کوبش!!!!

سلام عسلم به صورت کلی شما در اکثر مواقعی که در حال بازی کردنی،در حال نوعی از کوبیدن هستی. بالاخره یه جوری تا بازی کردنت به کوبیدن و یا به قول خودت گَنگ گَنگ کردن (کوبیدن) با گونگ گینگ (چکش ، چماق ) می رسی !!! امروز بابا یه سری کاغذ برات لوله کرده بود که شما بعدا توش نقاشی بکشی، همچین که حالت لوله ای کاغذها رو دیدی با خوشحالی فراوان گفتی : ئه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گونگ گینگ!!!!       ...
5 اسفند 1390

ئه!!! کو؟؟؟!!!

دارم با خواهرم تلفنی صحبت میکنم -  یه هو صدای محمد مهدی بلند میشه که ئه!!! کو؟؟؟ دست؟؟؟ کو؟؟؟ منفجر میشم از خنده!!! دستش رو کرده توی استینش و هی داره فیلم در میاره که ئه!!! دست کو؟؟؟!!!
2 اسفند 1390

اصل حرف...

هو الرحیم... آن موقع که خداوند مهربانم تو را در درونم به ودیعه گذاشت، با همه ی عشقم شروع کردم برایت نوشتم. حالا دو سال و اندی از آن روز ها می گذرد و هزار ها حادثه و فکر و خیال از ذهنم گذشته... خیلی کوچک که بودی، مثلا حدود 3 ماهه، صبح ها که چشمت را باز می کردی رو به عکس آقا بودی، شروع می کردی به صحبت کردن با آقا،‌و من خوشحال و شاکر از اینکه عشقی که در وجودمه با شیر و خون به بچه م رسیده... کمی بزرگتر که شدی، آقا را خوب می شناختی و من باز هم خوشحال و شاکر... خیلی چیز ها هست که گفتنش برای من مادر سخت است و طاقت فرسا. اما پسر نازم برایت می نویسم که بدانی در این دنیا اصل ارزش ها برای چیست... دلم می خواهد فخر اهل بیت باشی و مطیع و س...
3 بهمن 1390

نونچ!!!

نونچ = نوچ (ژله خورده بود دستش نوچ شده بود میگه نونچ!!!) پاتِت = بالش حانا = حنا دختری در مزرعه (عاشقشه!!!) حَپه = حبه انگور (داستان گرگ و حبه انگور) کفیث = کثیف اُشک = خشک گاز گاز = مارمولک سانان!!!‌از بزمجه بگیر تا اژدها !!! رنگین = مداد رنگی توضیح : در اینجا شما خیلی شیک و در اوج اعتماد به نفس یه مهر گرفته بودی و اومدی از توی کمد یه بالش هم برداشتی و در بوفه زیر تلویزیون رو باز کردی و بالشت رو گذاشتی وسط کمد و شروع کردی به ملچ ملچ خوردن مهر !!!! ...
3 بهمن 1390

وقتی قشنگ ترین اتفاق زندگیت دو ساله می شود!!!

سلام خدا رو شکر با وجود همه مشکلات و نه آوردن ها بالاخره موفق شدیم که برای محمدمهدی یه تولد بگیریم. برابر با دوشنبه 12 دی ماه بعد از اینکه بابا مصطفا صبح امتحانش رو داد حدود ساعت 7 بود که مهمونا اومدن. یه تولد مختصر بود. از ظهر خاله راضیه جون و علی و خاله لیلا جون اومده بودندو البته خاله لیلا جون کاری داشتند که باید میرفتند اما راضی جون و علی بودند. ماشاءالله  و لا حول و لا قوة الا بالله   ساعت 7 هم دایی جان جلال به همراه گیتی جون و خاله فاطمه اومدند. کمی بعد هم مامان طاهره جونی اومد. بابا حاجی بنا به دلایلی نیومدند. اما خب یه سر زحمت کشیدن و اومدن و برای مجمد مهدی و علی کادو اوردند. دستشون درد نکنه. یه ...
20 دی 1390

اختصاصی برای خاله مریم

سلام من ادرس وب پسرم رو جای خاصی تبلیغ نکردم اما خداروشکر بازدیدکننده داره. یکی از عزیزانی که مطالب وبلاگ رو میخونه یه خاله خیلی عزیزه. یه خاله که الان چند روزی هست دوباره به میهن عزیزمون برگشته و قبلش مدتی بود که از اون سر دنیا یعتی میلان ایتالیا وبلاگ پسرم رو میخوند. محمدمهدی واقعا باید شاکر خدا باشه که این همه خاله های نازنین داره. خاله مریم الان نیشابوره و من و خاله طیبه هی خداخدا می کنیم که خدا کنه قبل رفتن به ایتالیا یه سر بیاد تهران و ما رو خوشحال کنه. خاله مریم بسیار بسیار مهربون، لطیف، نازنین و با تقوا است. و الان به خاطر موقعیت تحصیلی عموعلی باید مدتی خارج از ایران باشن. خاله مریم جون. خودت می دونی که چقدر برای مامان ش...
20 دی 1390