محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

محمدمهدی تحفه بهشتی ما

پسری است از بهشت، دلخوشی مادر و بابا

مزه قدرت

هو الحنان دیشب یه بیست دقیقه ای حسابی به بازی گرفته بودیمون!!!! به ما امر موکد می کردی که لالا!!! بعد خودت می رفتی روی پله ها تا بخوابی! در این حین چند بار هم چک می کردی که ما حتما لالا باشیم و بابا مصطفا که شیطونی می کرد و زیرزیرکی حرف می زد رو دعوا می کردی که لالا!!!! یعنی بگیر بخواب حرف نزن دیگه!!! بعد یه هو خودت از خواب می پریدی و با خوشحالی دست می زدی و ما هم باید با خوشحالی و تعجب از خواب می پریدیم!!! حس جالبی توی چشمای نازت بود مامانی!!! حس اقتدار مدیریت مادر و پدر!!!! دوست داریم فنقلی!!!!  
2 آبان 1390

بنگل!!!

شما خیلی از لغت ها رو با استفاده از اشاره بیان می کنی. هفته پیش ازت خواستم تا وقتی می خوای ما شما رو در آغوش بگیریم بگو بغل! روز اول = بنگل!!!! روز دوم = ببنگ!!! حالا = ببل یا ببنگ!!!
26 شهريور 1390

حصر شخصی !!!

سلام تو گل مامانی با این علایق خاصت!!!! خونه مامان طاهره اینا یه سبد توری وجود داره که اسباب بازی های شما داخلشه، هر بار خالیش می کنه بعد اون رو سرت می کنی و شروع میکنه به راه رفتن و بازی کردن. مثلا صندلیت رو بگیری و راه ببری و روش بشینی!!! ...
26 شهريور 1390

4 × 3

سلام به گل پسرم برای مهد شما نیاز به عکس 3 در 4 بود. بالاخره خودم  و بابا مصطفا  با ترفند های مختلف ازت عکس انداختیم. خاله فاطمه هم زحمت پرینتش رو کشید. ماشاءالله لا قوه الا بالله ماشاءالله لا قوه الا بالله ...
26 شهريور 1390

رابطه عمو و توپ!!!

سلام این دفعه از پشت لپ تاپ عمو محمد پست می دهیم!!! شاخصه شناسایی عمو پیش محمدمهدی توپ بازیه!!! از وقتی ماشین رو پارک می کنیم محمدمهدی تذکر می ده که توپ فراموش نشه و به محض رویت عمو محمد فرمان به توپ بازی می ده!!!! پسرم پرت کردن و دیریبل کردن رو از عموش یاد گرفته!!! الان هم برای اینکه من بتونم این پست رو بدم عموی بنده خدا پسرک رو بغل گرفته تا روی تخته وایت برد نقاشی آقا شیر بکشه!!!! امیدوارم هر دوشون آینده ی روشن و شیرینی داشته باشن!!! قطعا درآینده بیشتر باهم رفت و آمد خواهند داشت!!!  
18 شهريور 1390

مادر....

هو الحنان = به نام اویی که بسیار مهربان است توی خونه هر چیزی که می شد داد می زدم می گفتم مااااااماااااان..... حالا توی خونه هر چیزی که میشه داد می زنه می گه مااااااااامااااااانم اما وقتی که میایم اینجا ( خونه پدری) انگاری که می دونه دیگه من هم اینجا زیر سایه ماااااااامااااااان م هستم. هر چی که میشه داد میزنه می گه مااااااااااانی..... خدا سایه همه پدر مادرها رو سر بچه هاشون در صحت روحی و جسمی کامل نگه داره ان شاءالله. همیشه عاشق اینم که وقتی اینجام با چادر نماز مادرم نماز بخونم....زیر چادر عطر تن مادرم در آغوشم می گیره.... دوست دارم مامان جونم دوست دارم بابا جونم دووووووووووستون دارییییییییییییییییییییم =-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=...
13 شهريور 1390

رابطه ببر با بابا حاجی!!!

بردمت دم پنجره هوا بخوری داری سمت خونه همسایه رو نگاه می کنی، بعد یه هو میگی باباجی باباجی!! نگاه می کنم به همون سمت می بینم همسایه کناری یه دونه از این پتو قدیمی ها که عکس ببر داره شسته انداخته رو دیوارش!!! آخه باباجی توی اتاقش یه پتو داره که عکس آقاشیر روشه!!! نماز محمدمهدی عسلی با باباحاجی!!! فسقلی یه دقیقه وانمیستاد تا ازش یه عکس خوب بگیرم. ...
7 شهريور 1390

سوووووت

سلام امروز عصر بعد از بارون هوا خیلی تمیز و خوب بود. بردمت دم پنجره تا کمی هوا بخوریم. گفتم گربه رو صدا کن: نامنی = گربه ، نامنی ((( بعد انگشتت رو کردی توی دهنت و فوت کردی تا سوت بزنی و بهش بگی بیاد!!!)))) (الان داری هی یو اس بی ماوس رو می کنی تو لپ تاپ و در میاری تا چراغش خاموش روشن بشه!‍!)
7 شهريور 1390

تلاش برای صحبت کردن

سلام به پسر شیرین زبون خودم!!! سه روزی هست که کتاب قصه هات رو باز می کنی و برای خودت می خونی!!! وقتی تلویزیون یه موسیقی پخش می کنه شما هم همراهش آواز می خونی!!! امشب 5 شهریور وقتی داشتم لباس تنت می کردم و می گفتم بسم الله الرحمن...شما گفتی رحیم!!! الهی من فدات بشم!!!! ماشاءالله لا قوه الا بالله
7 شهريور 1390