محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

محمدمهدی تحفه بهشتی ما

پسری است از بهشت، دلخوشی مادر و بابا

قابلیت های جالب پسرک!!!

سلام عزیز دل مامانی! از یه طرف خیلی ناراحتم چون واقعا هر روز یه کار جدید یاد می گیری ولی من اصلا وقت نمی کنم که این همه قشنگی رو برات بنویسم! * از چند روز پیش حدود دو هفته است که یاد گرفتی موقع می-می خوردن اون رو بگیریش! این قد جالب این کار رو می کنی که نگو!!!! * از همون موقع داری به شدت تلاش می کنی که یه چیزی رو بگیری. این رو وقتی فهمیدم که دستم رو به صورت باز جلوت گرفتم و تلاش کردی که انگشتام رو بگیری. عسلک مامان وقتی اولاش نمی تونستی ماهیچه های دستت رو با چشمات و ذهنت هماهنگ کنی حرصت در میاد و عصبانی میشی! * توی 44 روزگی اولین بار خودت به تنهایی غلطیدی و خواستی سینه خیز بری اما نمی تونستی که! * توی 42 روزگی اولین کتاب هات رو برا...
20 فروردين 1389

شروع ماه چهارم زندگی پسرک

هوالمحبوب امروز 12 فروردین سسال 89 هم تموم شد. هزار شکر برای خدای مهربون که پسرک نازمون سه ماهگی رو پشت سر گذاشت و وارد ماه چهارم زندگیش شد!!!! و ما همه خیلی خوشحال  هستیم و اما برای عزیز دل مادر و پدر بگم که : کارهایی که می کنی فوق العاده است ولی متاسفانه وقت ندارم که بنویسم!!!
13 فروردين 1389

50 روز از عمر زیبایت گذشت

هو الخالق دلبند کوچکم سلام امروز اول اسفند، پنجاهمین روز از زندگی توست. درست 50 روز پیش، یعنی12 دی ماه 1388، راس ساعت 9 و 45 دقیقه صبح، در بیمارستان نجمیه تهران زیر نظر دکتر لیلا محمدی، بصورت زایمان طبیعی، به این دنیا آمدی و انتظار 9 ماهه ی ما را پایان دادی. لحظه ی تولدت زیباترین لحظه ی زندگیم بود. تداعی همان لحظه ای که سر بلند کردم و سیاهی پرده ی خانه کعبه دیدگانم را پر کرد. متولد شدن تو هم تعبیر دیگری بود از دیدن قدرت خدا زیبا بودی. دست هایت را مشت کرده بودی و در سینه جمع کرده بودی. اولین چیزی که به دیدگانم آمد موهایت بود!!! موهای مشکی و پرپشت!!! برای همه عجیب بود!!! و بعد بینی کوفته ای و سربالای خوشگلت که دقیقا  مثل پدرت بود!...
1 اسفند 1388

و من هنوز منتظرم....

هو المحبوب سلام پسرکم از فردا وارد هفته ی چهلم می شیم و شما فقط یه هفته وقت داری تا دنیا بیای! امروز روز تاسوعاست. تاسوعا از تسع به معنای نهمه. روز نهم محرم الحرام. فردای این روز میشه عاشورا. روز شهادت اقامون امام حسین مهربون علیه السلام. روز سختیه عسلم. قصه ش باشه واسه بعدا. این روزا بابا مصطفا شبا میره هیئت و من خوشحالم از اینکه بالاخره با همه ترس و لرزم، دیشب رو رفتیم هیئت! آخه دیشب شب حضرت عباس بود! حضرت عباس هم که خب فرق داره دیگه! وقت نوشتن ندارم برات عسلکم وگرنه حرف برای گفتن زیاده! خلاصه کلام اینکه شنبه ی هفته ی پیش بود که باید میرفتم بیمارستان مصطفی خمینی واسه اینکه ببینم چطور باید بستری شد و این حرفا. یه خانم دکتری که خوب...
5 دی 1388

جوون ترین امام مهربونمون امام جواد علیه السلام

سلام به عسل پسرم خوبی مامانی؟ دفعه ی پیش کلی برات نوشتم عزیز دلم مامانی اما این بلاگفای بد ثبتش نکرد عزیزدلم. امروز روز شهادت امام جواده مامان. امام جواد میشن پسر امام رضای مهربون عزیزم. وقتی که امام رضا علیه السلام شهید شدن، امام جواد کمتر از 8 سال داشتن عزیزم. اما با اون سن کمشون شدن امام همه شیعه ها. آدم بزرگای بد که فکر می کردن خیلی چیز بلدن همش می خواستن امام جواد کوچولو رو اذیت کنن. برای همین هی جلسه های بحث علمی می ذاشتن و از امام سوال می پرسیدن تا امام نتونه جواب بدن. اما امام جواد کوچولو از همون کوچولوگیشون جواب همه ی سوالا رو که میدادن هیچ، از اون آدم بزرگای بد سوالایی می پرسیدن که اونا جوابشون رو بلد نبودن! آره مامان جونی،...
27 آبان 1388

چه خبرا؟

هو الزراق سلام به پسر گلم از 16 مهر تا الان وقت نشده برات بنویسم گلم.اما الان میخوام یه کوچولو برات بنویسم. 1. امروز 13 آبان ماهه. بهش می گن روز دانش آموز. توی این روز، توی سال های پیش، اتفاق های مهمی افتاده. اتفاقایی که بابا مصطفا حتما توی دفترش برات توضیح میده. توی چنین روزی سال های خیلی پیش، شاه بد، امام مهربونمون امام خمینی ره رو تبعید کرد. یعنی به زور فرستادنشون یه کشور دیگه. 3 تا اتفاق مهم دیگه هم افتاده که باشه بابا مصطفا برات بگه! 2. 26 مهر ماه رفتیم پیش دکتر عاشقان. قربون پسر گلم و صدای قلبش بشم من! جواب آزمایش خون خودم رو برای دکتر بردیم و همه چی خوب بود خدا رو شکر. دکتر هم گفتن که باید یه سونوگرافی بریم. اون موقع دکتر...
13 آبان 1388

روز جهانی کودک

سلام به پسرکم الهی مامان قربونت بره!!! می دونی شما الان 7 ماه تمامته یا به عبارتی به حساب این آدمای بیرونی، شماالان -2 ماهته!!! چون که دو ماه دیگه ان شاءالله دنیا مییای!!! امروز روز جهانی کودکه! فدای کودک خودم بشم!!!! شما کودک خانواده ی مایی!!! خانواده من و بابا مصطفا که با اومدن شما شده 3 نفر!!!! روزت مبارک کودکم!!! عزیز دلم چند وقتیه که نتونستم برات منظم بنویسم. یه عالمه اتفاقای مهم افتاده. ماشاءالله به جونت باشه یه عالمه بزرگ شدی!!! دیشب واسه اولین بار یه تکونایی میخوردی خوشگلم!!! شکم مامان رو یه شکلایی می کردی! با بابامصطفایی نشسته بودیم و نگات می کردیم!! اما خودمونیم ها!!! بازیگوش من!!! چرا از بابا مصطفا قایم میشی؟ همچین که می...
16 مهر 1388

بابای قهرمان

سلام به پسر گلم! خوبی مامانی؟ برای این ماهشما هم رفتم دکتر ، خدا رو صد هزار مرتبه شکر همه چی عالی بود. دکتر میگهکه رشدت خیلی خوبه پسر گلم!! صدای قلب قشنگت رو شنیدم، تازه خانوم دکترمهربونت هم (دکتر هدیه عاشقان) گفت که سرت اینجائه، پات اونجا!!!! فدای توبشم الهی! یه سری نکته ها و توصیه هایی هم کرد که بعدا می نویسمشون! راستی! اون پست قبلی رو من عوض بابایی نوشتم! بابایی تقریر کرد، یعنی گفت و من تایپ کردم. یه چیزی رو هم بابایی نگفت! اینکه خدا رو شکر بابایی توی یه جشنواره ی بزرگ برگزیده شده! توی جشنواره بین المللی جایزه بزرگ مقاومت اسلامی ! ان شاءالله فردا میریم مراسمش! من عاشق شما هستم! عاشق بابایی شما هم هستم!!! د...
22 مرداد 1388